برای دانلود فایل PDF تمام جملات روی لینک زیر کلیک کنید
برای تهیه پکیج بر روی لینک زیر کلیک کنید
https://idiomaticenglish.ir/shopتهیه/
چطور می توانی خودت را به بی تفاوتی بزنی؟
How can you feign indifference?
Feign … /feɪn/(verb)
خود را به … زدن
Indifference /ɪnˈdɪfərəns/(noun)
بی تفاوتی
Feign indifference
خود را به بی تفاوتی زدن
بی تفاوتی شما نشان می دهد که چقدر سنگدل هستید.
Your indifference shows how callous you are.
Callous /ˈkæləs/(adj)
سنگدل، بی رحم
او نسبت به انتقاد من تظاهر به بی تفاوتی کرد.
He feigned indifference to my criticism.
Criticism /ˈkrɪtɪsɪzəm/(noun)
انتقاد
Feign indifference to someone’s criticism
نسبت به انتقاد کسی تظاهر به بی تفاوتی کردن
اگر انسان بودی با این مسئله بیتفاوت برخورد نمیکردی.
If you were a human being, you wouldn’t regard this matter with indifference.
Regard /rɪˈɡɑːrd/(verb)
تلقی کردن
Matter /ˈmætər/(noun)
مسئله
Regard something with indifference
با چیزی بی تفاوت برخورد کردن
بی تفاوتی آگاهانه او همه را عصبانی کرد.
His deliberate indifference outraged everyone.
Deliberate /dɪˈlɪbərət/(adj)
آگاهانه
Deliberate indifference
بی تفاوتی آگاهانه
Outrage /ˈaʊtreɪdʒ/(verb)
عصبانی کردن
Outrage someone
کسی را عصبانی کردن
او بیمیل شد که همکاری اش را با ما ادامه دهد به خاطر بی تفاوتی که شما از خودتان نشان دادید.
He became reluctant to pursue his cooperation with us because of the indifference that you demonstrated.
Reluctant /rɪˈlʌktənt/(adj)
بی میل
Become reluctant
بی میل شدن
Pursue /pərˈsuː/(verb)
ادامه دادن
Cooperation /koʊɑːpəˈreɪʃn/(noun)
همکاری
Demonstrate /ˈdemənstreɪt/(verb)
نشان دادن
Demonstrate indifference
از خود بی تفاوتی نشان دادن
تو ذوق هنرمند خورد وقتی که با بی تفاوتی با کار هنری اش برخورد شد.
He became disenchanted when his art work was met with indifference.
Disenchant /dɪsɪnˈtʃænt/(verb)
تو ذوق کسی زدن
Become disenchanted
تو ذوق کسی خوردن
Be met with
مواجه شدن با
Be met with indifference
با چیزی با بیتفاوتی برخورد شدن
لطفاً سکوت من را بی تفاوتی تعبیر نکنید. من آنقدر شوکه هستم که زبانم بند آمده.
Please don’t construe my silence as indifference. I’m speechless with shock.
Construe /kənˈstruː/(verb)
تعبیر کردن
Silence /ˈsaɪləns/(noun)
سکوت
Construe someone’s silence as indifference
سکوت کسی را بی تفاوتی تعبیر کردن
Speechless /ˈspiːtʃləs/(adj)
کسی که زبانش بند آمده
Be speechless with shock
از شدت شوک شدن زبان کسی بند آمدن